خاطره ای از عبدالامیر سروش نژاد در باره شهید سعادت جباری
گنجینه پنهان در سینه یاران
جمع آوری خاطرات شهداء و ایثارگران کوی نیرو
درباره وبلاگ


به وبلاگ گنجینه پنهان خوش آمدید. ارزش زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست. مقام معظم رهبری شما می توانید از ادامه دهندگان آن باشید، همت کنید... از همه‌ی یاران تقاضا می‌کنیم که خاطرات خودشان را دریغ نکنند؛ زیرا دریغ ‌کردن خاطرات به نوعی به فراموشی‌ سپردن دوران جنگ است.
نويسندگان

23. عبدالامیر سروش نژاد

7.شهید سعادت جباری

محمدرضا از زمانی که خاطرات شهيدان را ثبت می کنی انگار شهيدان هم فهمیده اند که ما چکار می کنیم. چند روزی است چهره و یاد و خاطره شهید سعادت جباری در نظرم می آید وگویا خواسته ایی دارد.یعنی من هم بودم. فراموشم نکنید.

جلوی درب مسجد 12 امام کوی نیرو:تابلوهای نقاشی شده شهدا از راست:سعادت جباری . ایرج میری . محمدرضا حسام آبادی . سعید کوتی و نادر حیاوی اهوازی

ایستاده از راست: سید رئوف جعفری و فرید کنعانی

نشسته از راست: فرخ عراقی . مجید دراجی . نادر بن سعید . حیایی . سید کمال جعفری . مسعود کوتی و محمدزاده

در کوران انقلاب بود. دقیق شب چهارشنبه سیاه بود. من سر گروه بودم و حفاظت کل چهارشير(دروازه ورودی شهر اهواز) با ما بود، یعنی کنترل ورود و خروج از هر چهار مسیر آن. شب سخت و عجیبی بود. از افراد آن شب فقط دو نفر را در خاطر دارم سعادت جباری که گروهبان و تکاور ارتش بود و از همان ابتدا به نیروهای انقلاب پیوسته بود و آقای سعدی از کارگران سازمان آب و برق خوزستان که آدم مشتی بود و در لین 6 ساکن بود و آنشب با وجود اینکه پا درد شدید داشت، با پیکانش که تنها ثروتش بود به همراه ما آمد. ساعت از نیمه های شب گذشته بود، از سمت جاده ماهشهر یک ژیان داشت به چهارشیر نزدیک می شد و ما وظیفه داشتیم تمام ماشین ها را بازرسی کنیم. سعادت که ژ3 در دست داشت دستور ایست داد ولی ماشین ژیان با آن سر و صدای زیادی که به راه انداخته بود گویی متوجه ایست سعادت نشده بود و به راه خود ادامه داد و میدان چهار شیر را دور زد و به طرف دروازه ادامه داد در این لحظه بود که سعادت گلنگدن را کشید و به روی زانو نشست و از من خواست که شلیک کند و گفت (امیر بزنم) تصمیم سختی بود و در همان موقع با کلتی که در دستم بود یک تیر هوایی شلیک کردم ولی او به راهش ادامه داد و صدایی از درون وجودم بیرون آمد و با صدای بلند گفتم نه شلیک نکن وبا همان پیکانی که گفتم به دنبال ژیان رفتیم مگه حالا بهش می رسیدیم. عاقبت روبروی پمپ بنزین دروازه متوقفش کردیم راننده را با احتیاط پیاده کردیم و به سوال و جواب پرداختیم و گفت از ماهشهر می آیم و به دزفول می روم و من ماشین را بازرسی کردم و ناگهان دیدم که روی صندلی عقب دو تا بچه 3 یا 4 ساله حوابیده اند و همسرش هم جلو نشسته است و همان لحظه جا خوردم و خدا را صد هزار مرتبه شکر کردم که دستور شلیک ندادم. روحش شاد.

میدان شهید منصور بندر(چهار شیر) فعلی که سابقا محدوه آن همان دایره گوشه سمت راست میدان بود.

تاریخ ارسال:1393/04/11


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پیوندهای روزانه



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 879
بازدید کل : 20871
تعداد مطالب : 334
تعداد نظرات : 138
تعداد آنلاین : 1

چاپ این صفحه